چگونه یک معماری برند دوستداشتنی بسازیم؟!
اغلب مکالمات پیرامون نحوه ایجاد ساختار برندها بر نگرانیهای سلسله مراتبی متمرکز شده است. «چه داریم؟» «چگونه باید آن را گروه بندی کنیم؟» «در چند سطح»؟ «آیا همخوانی دارد؟» این سوالات عالی بوده و قطعاً برای مشاهدۀ معماری برند در شرایط منطقی و کارکردی صحیح هستند. هرچند معماری برند در واقع جهت مفهومسازی برای مشتریان است، نه مالک برند و این مفهوم صرفاً منطقی نیست. «معماری برند شما باید احساسات خاصی را نشان دهد که بر آن اساس برند خود را ساختهاید». به عبارت دیگر، برند شما باید به شکلی جمعآوری و سازماندهی شده باشد که برای نیازهای عاطفی خریداران و نحوه شناخت شما از سوی آنها جذاب باشد. بنابراین، در زمانی که نحوه حضور مشترک برندهای خود را مجدد مدلسازی میکنید، چه کاری انجام میدهید تا مطمئن شوید این ساختار برای حداکثرسازی روابط به کار می آید؟ با بخش وبلاگ سایت دیاکو همراه باشید.
در ادامه سه موضوع را مورد بررسی قرار میدهیم:
چرا مشتریان قصد تعامل دارند؟
مالکان برند اغلب برندهای خود را به شکلی تنظیم میکنند که برایشان کارایی داشته باشد و با تامین منابع سازمانی آنها تناسب داشته باشد. اگر کلاً در مورد خواستههای مشتری فکر کنند، این کار را در قالب ارائه راحت برند یا ارائه احساس راحتی به فرد خریدار انجام میدهند. ساختارهای متفاوت برند بر رابطه در مکانهای مختلف با مصرف کنندهها تاکید میکنند. برای مثال، قدرت برند بر مدار جذابیتش پیرامون ستاره، اطمینان آفرینی، آشنائیت، نقطه تماس و یا تجلیلهایی که این نقطه منفرد نور ارائه میدهد، استوار است. برندهای مورد تایید با کیفیت هستند و برای برندی ارائه می شود که مصرف کنندهها ممکن است نیاز به آن سطح از اطمینان داشته باشند. مدیران برند باید به دقت فکر کنند که چرا برندها را در وضعیتهای مختلف قرار دادهاند و چگونه به شکلی مثبت و رقابتی بر ادراکات خریداران تاثیر بگذارند. تمام برندها نمیتوانند روشنترین ستاره در کهکشان بخش خود باشند. گاهی اوقات مصرف کنندهها نیاز به کار با برندی دارند که بسیار خاص است و یا کمتر خودنما است. در تعیین مکان برند در معماری، آیا تا حد امکان جذابیت دارد؟
آیا تا حد امکان راحت هست؟
معماری برند اغلب در قالب دسترسی به بازار مورد بحث قرار گرفته است. با ساختاربندی سبد دارایی برند به روشهای مختلف، مالکان برند میتوانند سیستمهای توزیعِ نمایشدهندۀ معماریهای خود را دنبال کنند. برای مثال، برندهای برقی در محیطهای فیزیکی و دیجیتالی اختصاصی قابل ارائه است. اما اگر ساختار برند پتانسیل واقعی خود را به کار گیرد، آنگاه مالکان برند باید به معماری خود از دیدگاه دسترسی به بازار نزدیک شوند و این دسترسی با توجه به مکان بازار و چگونگی درک فروش راحت از سوی مصرفکنندهها میتواند متفاوت باشد. ممکن است که رویکردِ سیستمی متناسب با همه برای سازماندهی جامعِ معماریهای برند همیشه درست باشد. در عوض، ممکن است مالکان برند نیاز به سازماندهی برندهای خود براساس عادات فروشندهها باشند. یعنی ممکن است بخواهند برندها را به شکلی ارائه کنند که با عادات ویژه و آداب فرهنگی در برخی بازارها و به شکلهای دیگر در سایر بازارها تطبیق یابند.
برای مثال در محیط دیجیتال، مصرف کنندهها ممکن است مجبور به انتخاب بین برندهای بسیار متفاوت در یک مکان نباشند و ترجیح دهند قالبی کانونی همراه با پیشنهادی مجزا داشته باشند. یا ممکن است نیاز به مشاهدۀ برند در متنی مانند آمازون داشته باشند. یا حتی ترکیبی از هر دو را بخواهند. همانطور که سیستمهای توزیع متنوع و منعطفتر و متحرکتر میشوند، برندها باید در مورد نحوه سازماندهی پیشنهادات خود روشنفکرتر باشند.
قوی ترین متن چیست؟
ساختارهای متفاوت برند، به تعیین مکان برندهای مجزا در متون متفاوت میپردازد. اغلب مالکان برند، معماری خود را صرفاً برای تطبیق با تمام پیشنهادات ساختاربندی میکنند، اما پتانسیل برای سود یا زیان ارزش در گردآوری برندها را در این ساختار نادیده میگیرند.












